امروز نوزدهم مهرماه سال 1395

اینجا پردیس دانشگاه قم

ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان امام حسین

دیشب با کلی دلنگرونی رسیدم هیئت دانشگاه

ساعت هفت و ربع بود

بازم مث همیشه دیدن بچه ها حالمو خوب می کرد، اما دیشب ترجیح دادم که برم داخل و روضه رو بشنوم

دلم خیلی گرفته بود انگاری که همه غضه های عالم تو دلم بود که نمی تونستم شاد باشم

اینهمه دوری رو تحمل کردم که سه شنبه بشه و ببینمش اما زنگ زد و گفت که کارش خیلی پیچیده شده و نمی تونه بیاد

و چاره ای نیست جز اینکه من بخوام برم پیشش

خب برای من سخته و رسم و سنت ما هم نمی تونه قبول کنه که من تنها برم تا اونجا...

اما وقتی هیئت بودم پیام داد و گفت حالا که اینجوری هست تو نمی تونی بیای خودم میام دنبالت و می برمت

فک کن تا ساعت سه بیمارستان شیفت باشی و بعدش می خوای بیا قم حداقل هشت ساعت راهه! و چطور می خوای برگردی که صبح به کلاس شاگردات برسی!

نشدنیه!

ولی گفت که میام هر طوری هست... گفتم صبر می کنم ماه دیگه همو می بینیم! گفت نه من دیگه نمی تونم صبر کنم...حالا امروز چه اتفاقایی میفته نمی دونم...من میرم...میاد دنبالم...هیچکدوم؟؟؟