امروز پدر آقای همسر عمل قلب باز داره
و من خیلی نگرانم...عمل سنگینی هست اما خداروشکر تا به حال همه کسایی که این عمل رو داشتن و دیدم حالشون خوب شده هر چند یه دوره یکی دو ماهه باید مراعات کنند و تحت نظر باشن...
اما نگران رسول هستم...
دیشب یه پست گذاشته بود که خوشبختی یعنی قلب پدرت بتپد...
قبلش که باهاش حرف میزدم احساس کردم که چقد قویه... حتی با شوخی و اینا صحبت کردیم و حالش خوب به نظر اومد هر چند ته ته صداش غصه دار بود...
اما اینو که گذاشته بود و من دیدمش انگاری که یهو چشمه اشکم فوران کرده باشه همچین زدم زیر گریه که بیا و ببین.
نمیدونم چون خیلی دوسش دارم اینطوریه یا چیز دیگه اس...
در کل ادم احساساتی نبودم...اما بعد ازدواج خیلی راحت گریه می کنم...قبل از اون شاید چند سال یکبار گریه ام میگرفت اونم برای چیزای خاص!
الان اما هر بار که میخوام ازش جدا بشم یا وقتی می بینم ناراحته یا حتی وقتی یکم فقط یه کم! کمتر حالمو بپرسه گریه می کنم اونقد گریه می کنم که چشمام سرخ میشه!
خب اصولا اینجوری گریه کردن هم خوب نیست اما تازگیا فیلم هندی هم که ببینم گریم میگیره!
پیش خودم میگم شاید عشق قلب ادم رو رقیق میکنه...و اشک ادم رو راحت تر میچکونه!
به هر حال از خدا می خوام که بابا حالش زود خوب بشه و رسول هم هیچوقت ناراحت نباشه...
اصلا توی حرفا یا رفتارشون نمیتونی ببینی از چی ناراحتن یا نگرانن یا هر چی
خودشونو قوی نشون میده
اما وقتی رو نقطه ی حساس ِ روحشون دست گذاشته بشه
یهو بغضشون میترکه ..
مردا توی وجودشون خیلی تنهان ... خیلی ...